عنوان: طلوع آفتاب
آرام و از سر بیحوصلگی کتابهایم را ورق میزنم. این کتاب…آن کتاب…؛ صرف، نحو، فقه و اصول، منطق و…مدتی است این فکر در ذهنم چنبره زده که درنهایت چه میشود؟ چیدن این گلها از خرمنشان برای تو، تو که یک زن هستی چه ثمرهای خواهد شد؟ تو که با کولهباری ازبارهای همسری، مادری، خانهداری بهسختی فرازهای کوه تحصیل را میپیمایی، آیا قلهای برای آن میبینی؟ اصلاً قلهای در کار است؟! میگویند قله این کوه سترگ اجتهاد است. اجتهاد؟ در خیالم به خود میخندم. خندهام به پوزخندی تلخ مبدل میشود. چه میگویی؟ کدام زن تابهحال به اجتهاد رسیده؟ اگر هم باشد کوله بارش به سنگینی کولهی تو نبوده.
بیحوصلهتر از قبل کتابهایم را جمع میکنم و آنها را در قفسه میچینم. آن گوشه ذهنم در آن تاریکیها به این فکر میکنم که دیگر به سراغ این کتابها نیایم. اما قلب مچاله شدهام هنوز راضی نمیشود. خدایا چه کنم؟
در این گیرودارها چشمم به کتابی دوخته میشود که هفته پیش آن را هدیه گرفتم و حالا انگار به من چشمک میزند. «زندگانی بانوی ایرانی» کتاب را از قفسه برمیدارم، صفحه اول را که ورق میزنم اولین پیام را دریافت میکنم. زندگانی بانوی مجتهده نصرت السادات امین. خدای من چه میبینم. بانوی مجتهده!
برق چشمانم را حس میکنم. حریصتر از همیشه شروع به خواندن میکنم.
غرق در کتاب میشوم و به حدود صد و سی سال پیشبر میگردم. زمانی که یک غنچه از خرمن خاندان سادات در اصفهان سر برمیآورد. سیزده سال بعد با بوی تند اسپند و کندر وندای سلاموصلوات آن غنچهی بازشده در کنار گلی دیگر قرار میگیرد حاصل این تزویج هفت غنچه دیگر است که تنها یکی از آنها میماند و بارور میشود و ششتای دیگر براثر بیماریهای آن دوره یکییکی پرپر میگردد.
پس از پشت سر گذاشتن بیستویک بهار، تحصیل را در خانه شروع میکند و صرف و نحو، فقه و اصول، حکمت و فلسفه را نزد اساتیدش فرامیگیرد. با قرآن و روایات انس گرفته و در دریای عمیق علم و تفکر غوطهورمی شود.
حالا درحالیکه چهلویک بهار را پشت سرنهاده، اولین اجازه اجتهاد و روایت را از بزرگانی چون آ شیخ محمدکاظم شیرازی وآشیخ عبدالکریم حائری یزدی دریافت میکند. در مخیلهام نمیگنجد. نگاهی به کولهاش میکنم، چقدر سنگین است، بار همسری؛ بار مادری؛ بارتدبیر منزل آنهم با چندین خدمتکار و رفتوآمدهای خانه یک تاجر؛ از همه سنگینتر بار داغ فرزندانی که با مرگ هرکدام تکهای از وجود او جداشده بود.
اما او همچنان کوه را میپیماید وهرقدم را محکمتر از دیگری برمیدارد. ارزشی برای دنیا قائل نیست و درنهایت تواضع و فروتنی برخورد میکند. دست خیر دارد و اهل اسراف وتبذیر نیست، در آسایش و تندرستی؛ سختی و آفتزدگی، شکرگزار، دل آرام و مطمئن است. هرروز را با معاهده و مراقبه شروع و با محاسبه ومعاتبه به پایان میبرد. او هرلحظه با قلب و زبان به یاد معبود است و معبود هم او را موردتوجه قرار میدهد تا آنجا که نفحات رحمانی را هم تجربه و حس میکند. حالا دیگر او تنها یک مجتهده نیست بلکه یک عارف هم هست.
چه خبر شده؟ چرا خانه این دردانه شلوغ شده؟ آخر امروز چهارشنبه است وبانو در مقام یک مدرّس و مفسّر؛ جلسه تفسیر قرآن دارد.
هرچند تدریس ایشان به همینجا ختم نمیشود. در مکتب فاطمه (سلامالله علیها) که به همت ایشان و شاگردشان راهاندازی شده هم تفسیر میگویند. خدایا چه میبینم! یک زن و اینهمه…!
در شصت و چهارمین بهار عمرش شاهد غم دیگری است و آن غم از دست دادن همسفر زندگی است و حالا کوله بارش سنگینتر میشود. اما در مقابل این کوله سنگین او یک کارنامه درخشان و مملو از خدمت دارد.
تألیف آثاری همچون:
اربعین هاشمیه، مخزن اللئالی، سیر و سلوک، معاد یا آخرین سیر بشر، ترجمه طهاره الا عراق، النفحات الرّحمانیه، مجموعهی تفسیری مخزن العرفان، تأسیس مکتب فاطمه (سلامالله علیها) و دبیرستان دخترانه امین و تربیت شاگردانی که هرکدام سرچشمه خیری میشوند.
اینک بانو امین 98 ساله است و جسم ناتوانش در بستر آرمیده. فردا روز اول ماه مبارک رمضان است اما شاید بانو فردا را نبیند و همراه با غروب، غروب کند. فضای اتاق بانو اگرچه نورانی و عطرآگین است اما من تاب دیدن صحنههای بعدی را نخواهم داشت پس سر از کتاب برمیدارم و به اکنون بازمیگردم.
چه روز عجیبی بود امروز…گویی یکعمر نزدیک به صدساله را پشت سر گذاشتم وبرکات و نعمات یک زندگی پربار را با چشمانم دیدم. هنوز روحم در پرواز است و انگار فریاد میزند که خدایا پیامهایت را دریافت کردم به مدد بانوی ایرانی، بانو امین.
به قفسه کتابها برمیگردم اما این بار با ذهنی روشن و قلبی سرشار از امید. درحالیکه امید دردلم طلوع کرده دست دراز میکنم کتابهایم را از قفسه برمیدارم؛ آنها را در آغوش میکشم و به سینهام میفشارم.
نوشته: وحیده بهجتی اردکانی
مرکز تخصصی فقه و اصول اردکان