40روز به خاطر آن تصادف در کما بود. خانواده، همسایهها، دوستان و فامیل برای بهبودی او نذر و دعا کرده بودند. خدا راشکر با گفتن سه بار ذکر ” یا حسین” به هوش آمد.خوشحال بودم، او بعد از 40 روز حرف زده بود. بالاخره با پاهای گچ گرفته از بیمارستان مرخص شد و به دستور پزشک 6 ماه در خانه بستری بود.
بعد از 6 ماه که گچ پا را جدا کردیم با اتفاق تلخی روبرو شدیم متأسفانه دو پای کمال فلج شده بود. پزشکانش از اطلاع داشتن از این قضیه میگفتند. او را برای مداوا به چند پزشک دیگر نشان دادیم. درمان هیچ کدام تأثیری در روند بهبودی کمال نداشت.
کمال از رؤیایی حرف میزند که جسم ناتوانش را نیرو میدهد. شبی در خواب وجود مبارکی بر بالین کمال حاضر میشود. خطاب میکند: کمال بلند شو بنشین، کمال میگوید نمیتوانم با اصرار او از جا بلند میشود و راه میرود. کمال در خواب از او میخواهد بایستد تا دیگران ببینند چه کسی اورا شفا داده است.
پس از این ماجرا بود که دیگر هیچ مانعی جلودار کمال برای رفتنش به جبهه نشد. برای اولین بار به مناطق کردستان رفته بود.اما او که آرزوی شهادت داشت دیگر به آنجا نرفت و میگفت: مادر من میخواهم شهید شوم، آنجا به آرزویم نمی رسم، او که قبل ازشهادت محل شروع تشییع جنازه وقبر خودرابه خانواده گفته بود در تاریخ 7/5/61 در 18 سالگی در محور کوشک- شلمچه در عملیّات پدافندی بر اثر اصابت ترکش به ناحیۀ سر و سینه به شدّت مجروح شد و به آرزویش رسید.( به نقل از مادر شهید کمال مروتی شریفآباد فرزند مرحوم حاج علی مروتی)
برای شادی روح آن شهید بزرگوار و پدر و برادر مرحومش فاتحه مع الصلوات