صبح كه از خواب غفلت بيدار مي شوم، چشمانم را كه فقط مي بينند و نمي نگرند با زلال جاري آبي جلا مي دهم. با دست راستم فنجان را برمي دارم و دوباره با تو يك فنجان معرفت مي نوشم.
طعمش با هميشه فرق دارد. سوار بر جاده ي همتي مي شوم كه خودت آدرسش را برايم به… بیشتر »
نظر دهید »