یادش بخیر بچگی هایمان
وقتی یاد بچگی هایمان می افتم، جز حسرت و آه چیزی برای گفتن ندارم.
یادش بخیر وقتی نماز میخواندیم انگار سبک میشدیم، اوج میگرفتیم. این روایت رو شنیده بودیم که هر وقت نماز میخونی فکر کن آخرین نمازته، به محض اینکه مریض میشدیم از ترس مردن چه نماز هایی که نمی خونیم . اما حالا چی ؟؟؟ دهها سال گذشته، میدونیم عمرمون رو به اتمامه، اما از مردن یادی نمیکنیم، از اون نمازهای بی ریا خبری نیست، از اون راز و نیاز ها و درد ودل کردن ها با خدا خبری نیست.!!!!!!
وقتی ماه رمضان میرسید چه شور و شوقی داشتیم، سحر، افطار، انگار واقعا یه مهمونی بزرگ بود، واقعا همین حس رو داشتیم، با عشق روزه میشدیم… یادش بخیر، یادش بخیر سادگی و پاکی کودکیهایمان….
کاش دوباره به آن روزها باز میگشتم!!!!!!!!!!!!!
کاش……….
سلام علیکم
نوشته هایی را دوست دارم که ما را دور نکند…ازکاش ها صحبت نکند..ناامید نکند…ازناتوانی صحبت نکند..
چرا آن روزها دیگرنیست؟!….اتفاقا هنوز آن روزها هست..
_____________________________________________________
سلام . ممنون از اظهار نظرتون.
شاید حق با شما باشه.ولی گاهی روز مرگی ها و مشغله ها، باعث میشود یادمان برود دیروز چه بودیم. لذا بد نیست یاد آوری کنیم گذشته ها را. غرض ناامیدی و ناتوانی یا احساس یاس نبود. ما همیشه امیدواریم به الطاف حق….