عمر بود كه در روز غدير خم وقتى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرا براى ولايت نصب كرد، او و رفيقش (ابوبكر) با هم گفتگو كردند. او گفت: «در اينكه كار پسر عمويش را بالا ببرد هيچ كوتاهى نمىكند». و ديگرى گفت: «در اينكه بازوى پسر عمويش را بلند كند هيچ كوتاهى نمىكند».
همچنين در حالى كه من منصوب شده بودم به رفيقش (ابوبكر) گفت: «اين واقعا كرامت و بزرگى است». رفيقش با تندى به او نگاه كرد و گفت: «نه بخدا قسم، ابدا اين سخن او را گوش نمىدهم و از او اطاعت نمىكنم». سپس به او تكيه داد و با تكبّر به راه افتادند و رفتند. خداوند هم به عنوان وعيد و منع او در بارهاش چنين نازل كرد:
فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى، وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى، أَوْلى لَكَ فَأَوْلى، ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى[1]، «نه تصديق كرد و نه نماز خواند بلكه تكذيب كرد و پشت نمود. سپس با حال تبختر نزد اهل خود رفت. دورى از خير دنيا براى تو باد! دورى از خير آخرت براى تو باد»! (هلالى، 1416 أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم ، ص 511)