یک نیمه شب زودترازساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض اینکه در
را باز کردم، دیدم جوانی در حال سجده است، اما نه روی زمین، بلکه
بین زمین و آسمان، جلوتر که رفتم دیدم احمد آقاست.
این را آیت الله حق شناس میگوید.
اصرار که کردم گفت:
( یک روز با رفقا رفته بودیم دماوند. رفتم آب بیاورم، تا چشمم به
رودخانه افتاد همان جا نشستم، بدنم شروع به لرزیدن کرد.
چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را
صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن. هیچ کس متوجه نمیشود ولی
به خاطر تو از این گناه میگذرم.
با اشک و توجه گفتم: یا الله یا الله….
یک دفعه از سنگ ریزه ها و کوه ها و درخت ها صدا می آمد؛
همه میگفتند: “سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة والروح”
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…)
شهید احمد نیری