با خدایش عهدی بسته بود؛ صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:
مسابقه می دهیم از الان تا شب. همان لحظه چشمش افتاد به دختری که
از سر کوچه می آمد، نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت:
” فعلا یک هیچ به نفع من… “
یا صــــــــــــاحـــب الزمــــــــــــان (عج) ادرکـــــــــــــــــنـی
کاربران آنلاین
آرشیوها
آمار
مطالب با رتبه بالا کاربران تصادفی تازه چه خبر؟ رتبه موضوعات
جستجو با خدایش عهدی بسته بود؛ صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت: مسابقه می دهیم از الان تا شب. همان لحظه چشمش افتاد به دختری که از سر کوچه می آمد، نگاهش را کج کرد و به شیطان گفت: ” فعلا یک هیچ به نفع من… “
1 نظر »
گناه را “ذنب” نامیدند، از آن رو که دنباله دارد. گاهی عصیان بخشیده میشود، اما دنباله اش به سنت آفرینش، دنبالت راه می افتد. خدایا، پناه میبرم به تو از شر شیطان؛ از خودم و از “هوای “نفسم… سر به “هوا” میشوم گاهی…
صهیونیست کهنه کار؛رابرت مرداک كه در دنيا به “امپراطور رسانهاي يهود “اشتهار دارد ومالک بیش از 200 مجله و شبکه ی ماهواره ای چنین اظهار داشته است: (شبکه ی ” فارسی وان” را تاسیس کردم تا جوان شیعه ی ایرانی در کنار خانواده اش فیلم مبتذل ببیند.)
یک نیمه شب زودترازساعت نماز راهی مسجد شدم. به محض اینکه در را باز کردم، دیدم جوانی در حال سجده است، اما نه روی زمین، بلکه بین زمین و آسمان، جلوتر که رفتم دیدم احمد آقاست. این را آیت الله حق شناس میگوید. اصرار که کردم گفت: ( یک روز با رفقا رفته بودیم دماوند. رفتم آب بیاورم، تا چشمم به رودخانه افتاد همان جا نشستم، بدنم شروع به لرزیدن کرد. چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن. هیچ کس متوجه نمیشود ولی به خاطر تو از این گناه میگذرم. با اشک و توجه گفتم: یا الله یا الله….
یک دفعه از سنگ ریزه ها و کوه ها و درخت ها صدا می آمد؛ همه میگفتند: “سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة والروح” از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…) شهید احمد نیری “ سارا بوکر“ هنرپیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی میگوید:من یک زن آمریکایی هستم که با تلاشم توانستم یک سبک زندگی “با کلاس” را برای خودم فراهم کنم. سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در ” جذابیت زنانگی ام” پیشرفت میکنم درجه ی خوشبختی ام افت میکند. من برده ی مد و اسیر ظاهرم بودم. اما سرانجام حقیقت را یافتم و مسلمان شدم. من یک ردای زیبای بلند و یک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم و درخیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، بیکینی، و یا با لباس کار “شیک” سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، ومغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز به طرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم. من ازچهره های حیرت زده جدیدمردم، درمکانی که زمانی چهره هائی که پر از نگاههای شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار ازدوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم. را می پذیرید، می گویم که: “شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید.”
هنر پیشه ی جذاب و مدلی زیبا که روز به روز با اوج گرفتن آوازه ی ” گروه رقص وموسیقی فابریک” معروف تر میشد. بهترین دوستش که به کما رفت برای اولین بارنماز خواند. این حادثه نیمه ی فراموش شده ی زندگیش را برایش آشکارساخت. ستاره ی سابق سینما، معروف ترین مانکن روس، بهترین ستاره ی گروه رقص و موسیقی؛ همه ی این عناوین را دور ریخته بود و مانند گوهری در صدف چادر می درخشید. ” ماشا الیلیکینا” حسرت محبوبیت و درآمد سابق خود را هم نمی خورد، میگوید:" آن جلوه ها، پس از مسلمان شدن، برایم بی ارزش و منفور هستند.”
سربازیش را باید داخل خانه ی سرهنگ می گذراند. وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد، پا به فرار گذاشت و به پادگان برگشت. جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود. اما میگفت: حاضرم تا پایان خدمت کثافت های دستشویی را هم خالی کنم ولی دوباره به آن خانه برنگردم. شهید عبدالحسین برونسی |