- زفاک
- سرباز سید علی بودن افتخار من است
- مطهره اوستاد
- شهریور 1401 (3)
- خرداد 1401 (3)
- اردیبهشت 1401 (4)
- اسفند 1400 (1)
- بهمن 1400 (1)
- دی 1400 (1)
- آبان 1400 (6)
- مهر 1400 (6)
- شهریور 1400 (3)
- فروردین 1400 (1)
- بهمن 1399 (2)
- دی 1399 (1)
- بیشتر...
شن | یک | دو | سه | چهار | پنج | جم |
---|---|---|---|---|---|---|
<< < | > >> | |||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
- امروز: 687
- دیروز: 876
- 7 روز قبل: 1425
- 1 ماه قبل: 7839
- کل بازدیدها: 209231
- همه
- بدون موضوع
- رهبری
- گزارش فعالیتهای مدرسه
- مناجات
- روایات اهل بیت(ع)
- روزه
- ماه مبارک رمضان
- دوستی و دشمنی
- یاری دیگران
- استغفار و آثار آن
- صبر
- امر به معروف ونهی از منکر
- نماز
- تواضع
- صله رحم
- قناعت
- نیکی به پدر و مادر
- انصاف و عدل
- اصلاح فی ما بین
- رازداری
- سخاوت
- حق زن و شوهر
- کار با دست
- انتظار ظهور
- آخرالزمان
- حکایات
- تبریک ها
- تسلیت ها
- حرفهای خودمانی
- قرآن کریم
- ازدواج
- شهدا
- مسائل اجتماعی
- دین و طب
- احادیث پزشکی
- عجایب خلقت
- عفاف و پاکدامنی
- کلامی از بزرگان
- مسائل سیاسی
- پیامبر(ص)
- ائمه علیه السلام
- وهابیت
- اخلاقی
- امام حسن (ع)
- سبک زندگی
- دلنوشته
- راهکارها
- آیین همسر داری
- سبک زندگی اسلامی
- دفاع مقدس
- احکام
- کتاب و کتابخوانی
- داستانی
- فعالیت های پژوهشی مرکز
- مناسبتها
- پزشکی،میوه درمانی
- چشمزخم و درمان آن
- احادیث، بهترین روز ناخن گرفتن
- چکیده پایان نامه
- اخلاقی
- قرآنی
- امام حسین (علیه السلام)
عمرو از امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
قوم لوط بهترين قومى بودند كه خداوند متعال آفريده بود ولى (بر) ابليس (گران آمد) سخت به تلاش افتاد تا آنان را گمراه سازد؛ و داستان قوم لوط از اين قرار بود كه- به هنگام كار- مردان آنها همگى و با هم از (خانه هاى خود) بيرون مى رفتند، و زنان (نيز) همگى در خانه هاى خود باقى مى ماندند، و ابليس (هم بيكار ننشست و تصميم گرفت كه در غياب مردان) به سراغ چيزهايى كه ساخته بودند مى رفت و آنها را (در هم مى كوبيد و) خراب مى كرد. مردان قوم لوط (كه چنين ديدند) بر آن شدند كه كمين كنند و آن خرابكار نابكار را شناسايى نمايند. پس در كمينگاه حضور يافتند و به كمين نشستند، ناگهان نوجوان كم سنّ و سالى (در آن اطراف) مشاهده كردند كه بسيار گيرا و جذاب و زيبا بود. از او پرسيدند: تويى كه ساخته هاى ما را خراب مى كنى؟! جواب داد:
بلى! (نه يك بار، بلكه) بارها اين كار را كرده ام! مردان (پس از مشورتهاى لازم) تصميم گرفتند كه آن نوجوان زيبا ولى خرابكار را بكشند، و تا هنگام اجراى تصميم خود، او را به دست يكى از مردان قوم سپردند. هنگامى كه شب فرا رسيد (و افراد خانواده را خواب فرا گرفت) آن نوجوان فرياد نابهنگامى كشيد. مرد (از خواب پريد) از او پرسيد: مگر چه شده است؟! گفت: پدرم (شبها) مرا بر روى شكم خود مى خواباند (و امشب خوابم نمى برد!)، آن مرد به او گفت: بيا و روى شكم من بخواب! و شيطان (كه خود را به شكل آن نوجوان زيبا آراسته بود) بر روى شكم مرد خوابيد و به مالش او پرداخت و به او فهماند كه ميل همبسترى دارد! ابليس اوّل، راه كار را عملا به آن مرد آموخت و سپس او كار ابليس را ساخت، و (پس از آن) شيطان از چنگ مرد گريخت. چون روز فرا رسيد، آن مرد ماجرا را با ديگران در ميان نهاد، و (با شنيدن اين ماجرا) ميل و رغبت آنان نسبت به اين عمل زشت برانگيخته شد، زيرا تا آن زمان از همخوابگى دو جنس موافق اطّلاعى نداشتند. پس بدين كار زشت تن در دادند تا آنجا كه مردان تنها به مردان مى پرداختند و آتش شهوت خود را فرو مى نشاندند (و همسران خود را فراموش كردند)، و به اين هم بسنده نكردند و مسافرانى را كه عبورشان به آن ديار مى افتاد، مزاحم زنان آنان نمى شدند ولى مردان و جوانان و كودكانشان را بكار مى گرفتند! به حدّى كه ديگر كسى از شهر آنان عبور نمى كرد تا گرفتار نشود! به تدريج اين عمل زشت را (همگان آموختند و در شهر و ديار خود) رواج دادند و (از همسران خود غافل ماندند). ابليس- كه نفرينشده خدايى هست- هنگامى كه ديد اين عمل زشت او (در غريزه جنسى مردان) پايگاه محكمى يافته است، خود را به صورت زنى درآورد و به سراغ زنان قوم لوط رفت و گفت: (شنيده ام كه) مردان شما به مردان روى آورده اند (و شما را به دست فراموشى سپرده اند)، گفتند: آرى! ما (به چشم خود اين صحنه ها را) ديده ايم و به همين خاطر است كه (حضرت) لوط، آنان را پند و اندرز مى دهد (تا از اين كار باز آيند) ولى حرف او در آنان تأثير ندارد. ابليس، عمل سحق (همبستر شدن زنان را با هم) به زنان آموخت، و زنان قوم لوط نيز (از آن پس) به هم جنس بازى گراييدند و با هم همبستر شدند.
پس چون حجّت بر آنان تمام شد (و مهلتى كه خداوند براى آنان مقرر كرده بود،- با سرپيچى از دستور لوط- سپرى شد، خداوند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل (سه فرشته مقرّب درگاه خود) را به شكل جوانانى نورسته (و زيبا) درآورد، و بر اندام هر يك قبايى پوشاند و به آنان فرمان داد تا هنگامى كه (حضرت) لوط عليه السّلام سرگرم شخم زدن- زمينهاى باغ خود- بود بر او گذر كردند. حضرت لوط عليه السّلام (با نگرانى) از آنان پرسيد: كجا مىرويد كه من (هرگز) زيباتر از شما نديدهام؟! گفتند: صاحب اختيارمان (خدا) ما را به جانب صاحب اختيار اين شهر فرستاده است. لوط عليه السّلام پرسيد: فرزندانم! آيا صاحب اختيار شما را در جريان رفتار اهالى اين شهر قرار نداده است كه (با مسافران) چه مىكنند؟! بخدا سوگند كه اينان، مردان را ربوده و با آنان (آن) عمل بسيار زشت و ناپسند را انجام مىدهند تا به حدّى كه خون از آنان خارج شود. گفتند: صاحب اختيارمان به ما فرمان داده است تا از ميان شهر عبور كنيم. حضرت لوط عليه السّلام به آنان گفت: من از شما درخواستى دارم. گفتند: چه درخواستى؟! گفت: در همين جا كمى توقّف كنيد تا هوا تاريك شود. فرشتگان مأمور الهى چون به انتظار تاريكى شب نشستند، و حضرت لوط عليه السّلام به دخترش دستور داد تا براى آنان نان و كوزه آبى بياورد (تا سير شوند) و نيز جامهاى كه آنان را از سرما باز دارد. پس از آنكه دختر لوط به طرف خانه رهسپار شد باران (تندى) باريدن گرفت و مسير عبور را (در بيابان يا درّه) پوشاند، لوط عليه السّلام با خود گفت: (بيم آن دارم كه) اين سيلاب، كودكان را با خود ببرد، (و لذا از سر ناچارى) به آنان گفت:
برخيزيد تا برويم. لوط عليه السّلام از كنار ديوار (باغ) حركت مىكرد و اين سه فرشته مأمور الهى از ميانه راه عبور مىكردند، لوط عليه السّلام به آنان گفت: فرزندانم! از اينجا (كنار ديوار) بيائيد! گفتند: به ما دستور داده شده است كه از وسط راه عبور كنيم. حضرت لوط عليه السّلام تاريكى شب را براى پيمودن راه غنيمت شمرد (تا به خانه رسيد و شادمان بود كه همراهان او مورد مزاحمت اهالى شهر قرار نگرفتند).
ابليس- كه مورد لعن و نفرين قرار گرفته است- كودكى را از دامان مادرش ربود و او را در چاه انداخت! و (در اثر شيون مادر كودك) ساكنان شهر بر در خانه لوط گرد آمدند و غوغا براه انداختند، و بهنگامى كه آن سه جوان زيبا را در خانه او ديدند، گفتند: اى لوط! تو خود به كارى دست زدى كه ما را از آن باز مىداشتى!!
لوط گفت: «اينان ميهمانان منند، (اين قدر) در رسوايى من مكوشيد» گفتند: اينان سه نفرند، يكى را تو با خود داشته باش و دو تن ديگر را در اختيار ما بگذار! لوط عليه السّلام (براى حفظ آبروى خود) آنان را وارد خانه كرد و خود بر درب خانه ايستاد و گفت:
اى كاش كسانى را داشتم كه شما را از من دور مىكردند. آنان، هجوم آوردند و درب خانه را شكستند و لوط عليه السّلام را به روى زمين انداختند! جبرئيل به لوط گفت: «ما فرستادگان پروردگار توايم، (نگران مباش!) هرگز دستشان به تو نخواهد رسيد» ، و بعد مشت خاكى از زمين برداشت و به روى آنان پاشيد و گفت: تيره و تار باد صورتهايتان! پس همه ساكنان شهر كور شدند. لوط عليه السّلام به فرشتگان گفت: اى فرستادگان خدا! پروردگار من (در مورد اينان) به شما چه فرمان داده است؟ گفتند: خداوند به ما فرمان داده است كه آنان را سپيده دمان عذاب كنيم. لوط گفت: از شما خواهشى دارم، گفتند: خواهش تو چيست؟! گفت: همين اكنون آنان را به عذاب خدا گرفتار سازيد، گفتند: اى لوط! وعده الهى، سپيده دم است آيا (طلوع) سپيده نزديك نيست؟!» ، تو دختران خود را بگير و از اين ديار بيرون شو ولى همسرت را با خود مبر! امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: خدا، لوط عليه السّلام را رحمت كناد! اگر مىدانست كه چه كسانى در خانه او بودند، آن وقت در مىيافت كه پيروزى او قطعى است، آن زمانى كه گفت: «اى كاش توانايى (لازم را) داشتم يا مىتوانستم به ركن محكمى پناه ببرم» ، چه ركنى محكمتر از جبرئيل كه در آن خانه همراه او بود؟ خداوند متعال (در سوره هود، آيه 83) به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «از ستمكاران (امّت تو نيز چندان) بعيد نيست كه رفتار قوم لوط را پيشه خود سازند!».
پاداش نيكيها و كيفر گناهان / ص: 674-684
یادمان نرود ….
ابو شيبه زهرى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«(چه) بد بندهاى است كه دو روى و دو زبان باشد، در حضور، برادر دينى خود را مىستايد ولى در غياب،
از او بدگويى مى كند (با غيبت گوشت بدن او را مىخورد)، در وقت دارائيش به او حسادت مى ورزد،
و به هنگام گرفتارى، تنهايش مى گذارد.»
ابو شيبه زهرى روايت كرده است كه امام محمد باقر عليه السّلام فرمود:
«(چه) بد بنده اى است كسى كه عيبجوى (مردم) باشد، با چهره اى (موافق) با آدمى روبرو مى گردد و
با چهره اى (مخالف) به او پشت مى كند.»
عبد الرحمن بن ابى حمّاد نقل كرده است كه: خداوند متعال به عيسى بن مريم عليه السّلام فرمود:
اى عيسى! زبان تو چه در نهان و چه آشكارا بايد يكى باشد، و قلب تو نيز. من، تو را هشدار مىدهم- و همچون من خبير و آگاهى
تو را كافى است-: دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك نيام، و دو قلب در يك سينه جاى نمى گيرد، و اين گفته در مورد
اذهان نيز درست است (كه دو انديشه متضاد در باره چيزى داشتن متصوّر نيست).
پاداش نيكيها و كيفر گناهان /ص: 686
بعضى از اصحاب امام صادق (ع) از زكام به آن حضرت شكايت كردند پس فرمود: زكام كارى از كارهاى خدا و لشكرى از لشكرهاى خداست كه آن را فرستاده تا بيمارى تو را قلع و قمع كند و هر وقت خواستى زكام را از بين ببرى يك دانگ سياه دانه و نيم دانگ كندس مى گيرى و آن را آرد مى كنى و به بينى خود مى كشى كه زكام از بين مى رود و اگر ممكن باشد كه اصلا آن را معالجه نكنى، چنين كن كه در زكام منافع بسيارى است.
مى گوييم: زكام عبارت است از التهاب پرده مخاطى بينى كه از سردى يا انتقال سريع از محل گرم به محل سرد و يا از ضعف بنيه و يا از سرايت كردن از شخص مبتلا به وجود مى آيد، نشانه هاى آن عبارتند از احساس سرما و گرفتگى و ريزش آب از بينى با يك ماده مخاطى و ريزش آب از دو چشم و سرخى آنها و تغيير صدا. مدت زكام سه روز است و علاج آن استراحت در خانه و پوشيده نگهداشتن بدن بخصوص در زمستان و كم كردن خوراك و خوردن مايعات است.
پزشكان، زكام را يك بيمارى واگير دانسته اند ولى اخيرا كشف شده كه آن به خودى خود يك بيمارى نيست بلكه يك حادثه طبيعى است كه برخى از بيماريهاى دماغ و ريه و دستگاه تنفسى را از بين مى برد و اخلاط و بلغمها را از آن بيرون مى كند و منظور امام صادق (ع) هم همين است كه مى فرمايد: اگر ممكن باشد آن را معالجه نكن.
همچنين امام فرمود: زكام كارى از كارهاى خدا و لشكرى از لشكرهاى اوست كه آن را براى از بين بردن ناراحتى تو فرستاده است. اين سخن اشاره مى كند كه زكام يك حادثه طبيعى و در خدمت بدن انسان و مانند يك سپاهى است كه بر بيمارهاى حمله مى كند و با ترشح و نزول اشك آن را از دماغ بيرون مى كند.
پزشكان گفته اند: كسانى كه با زكام مبارزه مى كنند بيچاره اند چون زكام بدن را از فضولات پاك مى كند و اگر زكام معالجه شود، بيماريهاى بسيارى را سبب مى شود.
روش تندرستى در اسلام / ص: 108