بعد از یکی از عملیات ها چند تا جعبه ی خالی با خودش آورده بود . زن همسایه که دید به کنایه گفت : انگار آقای برونسی دست پر تشریف آوردند . حتما یه چیزی واسه بچه هاست .
وقتی عصیانیتم رو دید با خنده گفت : حتما کسی خانم ما رو ناراحت کرده ! گفتم زن همسایه فکر کرده توی جعبه ها چیزی گذاشتی و آورد یبرای بچه ها .
عبدالحسین که سعی می کرد ناراحتی من رو بر طرف کنه گفت : به جای عصبانیت خواستی بگی شما هم شوهر تون رو بفرستید جبهه تا جبعه های بیشتری بیاره ! تا اومدم حرف بزنم ، حالت پدرانه به خودش گرفت و شروع کرد به دلداری دادن . اون گفت تا اروم شدم .
شهید عبدالحسین برونسی